باسمه تعالی
وقتی زله آمد.
وقتی زله آمد، به خیلی چیزها فکر کردم. به خیلی چیزها و احساس میکنم که این «خیلی چیزها»، شاید (( میگویم شاید، بلکه پلهای پشت سرم قابل عبور بمانند!!! )) نقبی باشند به درون من و آنچه که در آن میگذرد. انگار این «چیزها» خیلی وقت بود که فرصت ظهور و بروز پیدا نکرده بودند.
ادامه مطلب
درباره این سایت