متن زیر را برای ویژهنامه ورودیهای ۹۸ دانشگاه صنعتی شریف در مهر ۹۸ نوشتهام. فایل کامل این نشریه را میتوان در اینجا مشاهده کرد:
دوست عزیز ورودی ۹۸ دانشگاه شریف، اینجا که تو ایستادهای، شروع یک مسیر چهار ساله است. چهار سالی که میتواند برای تو، چهل سال تجربه و درس به همراه داشته باشد. دانشگاه میتواند برای تو صرفا یک محل باشد برای این که صبح بیایی و بعد از ظهر بروی یا محلی برای یادگرفتن درسهای زیاد، علاوه بر ریاضی ۱ و ۲ و فیزیک و تحقیق در عملیات و آمار و احتمال. این را به یاد داشته باش که اشتباه کردن در زندگی، همیشه هزینه دارد اما به عنوان یک سالبالاییِ کمی تجربهکردهات، بر این عقیدهام که هزینه اشتباه کردن در دانشگاه (البته اگر مربوط به خودت باشد و نه اشتباه کردن در حق دیگری) بسیار ناچیز است. تو میتوانی اشتباهات بزرگ و کوچکی را در دانشگاه تجربه کنی. از نوشتن یک متن غلط در نشریه دانشکده (برای مثال شاید همین متن!) تا روند اشتباه ثبتنام برای بزرگترین رویداد دانشجویی کشور، مسابقه گیمین انجمن علمی صنایع! اصلا فعالیت دانشجویی را همین اشتباهها میسازد و همینهاست که آن را جذاب میکند وگرنه که این همه زحمت و عرق ریختن برای چاپ یک نشریه یا برگزاری یک برنامه در آمفیتئاتر مرکزی یا سالن جابر دانشکده شیمی یا سالن مرحوم جباری تربیتبدنی (اگر خیلی پیشرفت کنی و خفن شوی!)، اگر فقط همین عرق ریختنها باشد و نتوانی تجربه کنی و اشتباه و فرصت یادگیری نداشته باشی، اصلا ارزشش را ندارد.
دانشگاه یک جامعه است. جامعهای نهچندان یکسان، بلکه بسیار متنوع و پراکنده. آدمهایی که از آشنا شدن با آنها لذت میبری و خدا را بابت شناساندن آنها شکر میکنی، تا آدمهایی که شاید از آنها متنفر باشی اما مجبور هستی این چهار سال را در کنار آنها سر کنی. (البته امیدوارم تعداد این آدمها برای تو کم باشد!)
امیدوارم در پایان این چهار سال (البته اگر درست را چهارساله تمام کنی!)، وقتی برمیگردی و به عقب نگاه میکنی و مسیری که طی کردهای، میبینی، از اشتباهاتی که انجام دادهای، خوشحال باشی و لذت ببری. امیدوارم دست به هر فعالیتی زده باشی (البته با قید قانونی بودن!) و حسرت فرصتهای از دسترفته را نداشته باشی. فرصت چاپ یک نشریه که مطلبت در آن، در فضای دانشگاه سروصدایی ایجاد کند و دیده شود، فرصت همنشینی با بچههای کانونهای فرهنگی ساختمان شهید رضایی و آشنا شدن با فعالیتهای ادبی و هنری و ورزشی و انساندوستانهشان، فرصت کار در انجمن علمی دانشکده و برگزاری کارگاههای آموزشی و رویداد گیمین. فرصت عضویت در تشکلهای همکف ساختمان ابنسینا و تلاشت برای تعامل و برقراری دیالوگ بین آنها با سلایق ی متفاوت. فرصت پیدا کردن دوستان صمیمی و شنیدن صحبتهای انسانهای با عقاید مختلف و نظراتشان. شاید هم فرصتی برای خوششانس بودن و پیدا کردن مهمترین آدم زندگیات در این دوران (مثل نویسنده این متن!)
تبریک میگویم. چهار سال بختآزمایی روبهروی توست و امیدوارم از فرصتهایت خوب استفاده کنی.
باسمه تعالی
درباره اردوی ورودیها
یادداشت اول: معاون جدید
برای بچههای جامعه اسلامی که معاونی مثل دکتر سعادت را در زمینه فعالیتهای فرهنگی دیده بودند، دکتر حسینی مانند یک موهبت الهی بود. یادم میآید همان موقع در کانالم درباره این موضوع نوشتم، اینجا.
شخصا از اینکه شنیدم دکتر سعادت دیگر معاون فرهنگی نیستند، بسیار خوشحال شدم. گفتند معاون جدید، یکی از اساتید گروه فلسفه علم است و در زمینه پلورالیسم کار کرده و شاگر سیدحسین نصر بوده و البته دانشجوی دانشگاه امام صادق(ع).
این خبر برای ما بچههای جامعه اسلامی که اکثرا دوستدار فلسفه بودیم، خبر خوبی بود. باید منتظر مینشستیم و میدیدیم که قرار است چه خبرهایی شود.
ادامه مطلبآدم معمولی گناهی ندارد، او فقط معمولی است.
اگر گناهی میکند، بگذارید به حساب جبر محیطش که او را معمولی بار آورده است.
آدم معمولی قیافه خاصی ندارد، حتی کریه المنظر هم نیست که کراهت وجهش نظری را به
خود جلب کند.
نه خوش هیکل است نه بد هیکل، نه خوش صداست و نه انکر الاصوات.
هنری ندارد، حرفه ای بلد نیست، در بازار آدمها مزیت رقابتی ندارد که خریدارش باشند.
آدم معمولی کَاَنَ گوشیهای میانرده سامسونگ است. لوکس نیست، پست هم نه! صفحهاش هم معمولا پر از ترک و خط و خش است. از دست صاحبش میافتد. صاحبش یکی دو روزی کمی ناراحت است. بعد یادش میرود. مدتی هم میگذرد و میرود یک گوشی دیگر میخرد.
ادامه مطلبباسمه تعالی
داستان باورنکردنی(۱)
صبح زود از خواب بلند شدم. لباسهای ورزشیام را تنم کردم و به پارک رفتم. کمی دویدم و ورزش کردم به حدی که بدنم خیس شد.
به خانه برگشتم. دوش گرفتم و صبحانه مفصلی خوردم. ایمیل و توییتر و تلگراممم را چک کردم. با توجه به لیستی که از روز قبل برای خودم نوشته بودم، تمام کارهایی که باید تلگرامی پیگیری میکردم، انجام دادم و دیگر تا فردا صبح به این شبکههای اجتماعی کاری نداشتم. دستان مادر و پدرم را بوسیدم. پیشانیام را بوسیدند. گونه برادرم را نیز. از آنها خداحافظی کردم.
ادامه مطلبباسمه تعالی
خواستههای معمولی، خیلی معمولی!
خیلی عجیب است که معمولیها کسی را داشته باشند که بتوانند ساعتها با او درباره همه چیز صحبت کنند؟
خیلی عجیب است که احساساتمان را، از متعالیترین آنها تا پیشپاافتادهترینش با کسی در میان بگذاریم؟ بدون تعارف، بدون خجالت و بدون اینکه کسی نقشی بازی کند؟
ادامه مطلبباسمه تعالی
معمولی، معمولی، معمولی
من یک انسان معمولی هستم و با ظاهری معمولی. قد متوسط، هیکل
متوسط. چشم و بینی و لب معمولی و تقریبا
هیچ نکته خاصی درصورتم یافت نمیشود. (البته شاید بتوان چشمهای روشن را نکته خاصی دانست)
مادرم معمولی است، پدرم معمولیتر! معمولیزادهام و فرزند معمولیزادهها!
باسمه تعالی
وقتی زله آمد.
وقتی زله آمد، به خیلی چیزها فکر کردم. به خیلی چیزها و احساس میکنم که این «خیلی چیزها»، شاید (( میگویم شاید، بلکه پلهای پشت سرم قابل عبور بمانند!!! )) نقبی باشند به درون من و آنچه که در آن میگذرد. انگار این «چیزها» خیلی وقت بود که فرصت ظهور و بروز پیدا نکرده بودند.
ادامه مطلبجمله باید کوتاه باشد و رئال. هرچقدر کوتاهتر باشد، ذهن را کمتر وارد پیچیدگیهای کلامی میکند و پیام جمله مستقیما و بدون گذر از پستی بلندیهای ادبی، بر ذهن مخاطب مینشیند.
جملات بعضی اوقات شمشیر هستند، میبرند. کلام میشود سلاح!
کلام هرچقدر کوتاهتر، تاثیرگذارتر، برندهتر!
جملات باید میل کنند به صفر، باید تا میتوانند کوتاه شوند
تا آنجا که دیگر نباشند. کلام در انتها باید تبدیل به سکوت شود.
آن وقت سکوت میشود یک اسلحه، تیز و بران!
سکوت آن وقت میشود سلاح که از بیتفاوتی باشد، از بیاهمیتی
باشد،
سکوت اگر سلاح شود، اگر ببرد، آن را مجروح میکند که سخت به کلام تو نیاز دارد.
سکوت رنگ ندارد، اما سریع رنگ میگیرد. اگر در برابر ظلم باشد، میشود از رنگ ظلم،
ساکت میشود ظالم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مطلب را برای نشریه دانشجویی عطش نوشتم. حدود ۲ ماه پیش
درباره این سایت